جنگ موجودی است زنده و همزاد آدمی که از بودنش تغذیه میکند و مانند خوره وجودش را از درون میمکد تا او را به دره دیگری از هستی پرتاب کند. در طول ۹۰ دقیقه فیلم به روایت پانزده سال از دوران جنگ سرد میپردازد تا ما را با دردی از جنس تبعید، عمیقا آشنا سازد. پاولیکوفسکی برای این فیلم توانست جایزه بهترین کارگردانی را از جشنواره کن ۲۰۱۸ کسب کند. فیلم همچنین به عنوان نماینده کشور لهستان به آکادمی اسکار معرفی شده است.
Cold War همهی پس از جنگی است که جامعهاش در حال دست و پا زدن برای نجات است. لهستانِ پس از جنگ و انسانی که همیشه در حین نابودی درحال جوانه زدن است. در اواخر دهه چهل و در لهستان، هنگامی که زبانههای جنگ در حال فرو کشیدن است. موسیقیدانی به همراه گزراشگر زن در دل روستاهای لهستان به دنبال استعدادهایی از موسیقی فولکلور هستند، تا از دل آنان اندک افرادی را به منظور رقص و آواز کُر به خدمت در آورده و رسومی را زنده کنند. برای انتخاب، باید تست دهند. یکی از انتخاب کنندگان پیانیستی خِبره به نام ویکتور با بازی است. پیانیستی اغلب ساکت و با وقار که با ظرافتی افراد را از نظر میگذراند.
نوبت به دختری میرسد که نه لهجه و نه سیمایش چندان تطابقی با نژاد روستایی ندارد. هویتی که بعدها جعلی بودنش مشخص میشود. زولا همان دختر بلوند و بیپروایی است که با آوازی روسی در دل ویکتور جای باز میکند. ویکتور در زمانِ اجرا در آلمان شرقی از زولا میخواهد تا با وی به پاریس فرار کند. زمان فرار اما خبری از زولا نمیشود و ویکتور به تنهایی عازم تبعیدی خود خواسته میشود.
فیلم تا این لحظه از داستان به سختی و ابهام پیش میرود. دلیل زولا برای نرفتن هیچگاه دانسته نمیشود و اشارات بعد هم منطقی به نظر نمیآید. اما داستان فیلم همین نقطه عطف را نیاز داشت تا وارد درام خود شود. تبعید و انتخاب. دلتنگی و تن دادن، همگی در پس جبرِ جغرافیایی شکل میگیرد که بندهایشان تا آخر اتصالشان را حفظ میکنند.
هویتی که گروگان میگیرند و دست و پا زدنی است. زیرا چارهای جر بازگشت به اصل ندارد. در فیلم Cold War باید ازعان داشت که فیلم در مورد تقلای جوانه زدن امید در پس چهره سرد مردمانی است که پس از جنگ جهانی دوم، این بار میان دو غول شرق و غرب اسیر گشته و عشقی ساده که هم خواب دیگران میشود، اما آرام نمیگیرد.
پاولیکوفسکی عشق را تنها راه پایان دادن به جنگها میداند. نزار قبالی شاعر نامآشنای ترک شعری دارد که میگوید: ” دوست میدارمت، بیش از هر دیروزی، چراکه امروز، عشق بهجای من میجنگد. ” عشق هرروز جنگیدن است. پاولیکوفسکی در این فیلم، به زیبایی عشق بین دو آدم را مجسم میکند. عشق زمان نمیشناسد. فراموش نمیشود. آدمها همواره در حال جنگیدن با سرنوشت خویشاند.
این نوشته برگزفته از مقاله ای منتشر شده در سایت رسانه هدهد به آدرس زیر است:
درباره این سایت